اول این پست رو بخونید :) ممنونم:)
دکترا قبول نشدم!
صبح روز دکترا ساعت ۰۶:۰۰ با گلودرد خفیف (احتمالا به خاطر سیب زمینی سرخ کرده دیشب) از خواب بیدار شدم.تا ۰۶:۱۵ دوش گرفتم.تا ۰۶:۳۰ موهام رو خشک کردم و لباس پوشیدم. صبحانه نون پنیر گردو مربا(مربای مامان پز که از تبریز اوردم) خوردم. در حوزه ی امتحانی رو ۷:۳۰ میبستن. اولین ازمون زندگیم بود که شب قبلش کارت ملی و کپی کارت ورود به جلسه و شناسنامم رو اماده نذاشته بودم توی کیفم! ۰۷:۰۵ مترو احسان بودم. کللل مسیر رو داشتم به پیام هم خوابگاهی شماره دو که دیروز عصر پیام داده بود جواب میدادم.فکر کنم واسه مرادش میخواست. ۰۷:۱۵ رسیدم قصرالدشت. تا حوزه ی امتحان مسیری نبود. ۰۷:۲۵ رسیدم حوزه ی امتحان و تا رسیدم بهم گفتن بیشتر از ۱۰۰ کلمه نشه :)
++نام خیابونها در تهران نیست:)
++ میشد بهتر باشه اگر اجازه داشتیم کشدارش کنیم. و محدودیت ۱۰۰ کلمه وجود نداشت.
++پستهای شباهنگ سرشار از جزئیات, توصیفات, عکسها و اسکرین شاتهاست. سعی کردم تا حدودی شبیه باشه.و واقعا امیدوارم غلط املایی نداشته باشم:)))
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
و اما لبیک به دعوت دکتر سین ِ مهربان و عزیز :)
میخوام به سوال "چرا وبلاگ?" پاسخ بدم. باز هم در ۱۰۰ کلمه.
این حرفها تکراری هست ولی حقیقت داره. وبلاگ داشتن اسون هست ولی نگهداریش نه. بارها وبارها پیش میاد که دلت میخواد حذفش کنی. مخصوصا بعد از اینکه خانواده و کسایی که میشناسیشون و میشناسنت و چهرت رو دیدن و چهرشون رو دیدی وبلاگت رو بخونن...اما وقتی فکر میکنی, بودنش رو به نبودنش ترجیح میدی. دلیلش هم اینه که اگه واقعا اهل نوشتن باشی حتی دیر به دیر,هییییییچچچچ جایی بهتر و اصیل تر از وبلاگ ,برای نوشتن نیست. و دلیل دوم هم به نظر من چون پیش زمینه ی یه نوشته ی خوب احساس راحتی و ارامش هست. هیییییچچچ فضای مجازی وجود نداره که به طور میانگین, ارامش , راحتی و حریم شخصی ِ نویسنده رو بیشتر از محیط وبلاگ تامین کنه. لازم به ذکر نیست که الان داریم راجع به اکثریت صحبت میکنیم. و نه استثناها :)